شرح احوال

سلام ،احوال همه ؟گویا چقدر مخاطب وجود داره که من بخونند??????ااین اولین باری نیست که شرح حال و احوالاتم می‌نویسم اما خوب هرگز خواننده خواصی نداشتم ، اما مخاطب خاصی داشته حرف هام. وااااای.بگذریم ،،کمتر از 29روز مونده تا روز موعد که چندماه مداوم بهش فکر میکنم ، بله ،کنکور ، عجیبا آرامش خاصی دارم ، بماند که خانواده محترمم مداوم بهم یادآور عجیبی دارند که آزمون استخدامی شرکت کن ، مداوم نه یک بار بلکه مکرراً،منم ناچار به دروغ بگم یا زمانش گذشته یا قبول نشدم ، شخصا ناراحتم که تبدیل شدم به یک دختر دروغ گو که مجبورا بگه دروغ برای اینک بی خیالش بشن ، این حرکت ام یعنی ثبت نام رشته که خودم دوست دارم شخصا یک یکی اولین تصمیمات زندگیم بوده و هست ، نمیخوام به نتیجه آن فکر کنم یا رویابافی کنم صرفا فقط میخونم ...من طی این مدت که بیست یک  سالم شده برخلاف بقیه هم سنام (یک مقایسه دائمی متاسفانه در ذهنم دارم ،خودمو با بقیه ) حتی توانایی تصمیم گیری زندگیم نداشتم ،، همش باید مطابق بقیه باشم ،، دارم علنا غر میزنم ، این وسط عاشق شدنم هم بحثی عجیب و غیر قابل هضم ????اما نکته که واقعا ازش رضایت دارم اینه تونستم تاحدی خودم تغییر بدم ، از اون دختر تنبل بی هدف و افسرده که مداوم افکار تموم کردن جونش داشت به دختر خوشحال رسیده ام ،، 

ممنونم از خدا ،،لبخند فراموش نشه...